تو مرا آنقدر آزردی .. که خودم کوچ کنم از شهرت .. بکنم دل ز دل چون سنگت .. تو خیالت راحت .. می روم از قلبت .. می شوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی .. و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی .. بر نمی گردم نه! می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد .. عشق زیباست و حرمت دارد .. تو بمان .. دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است .. سخت بیمار شده است .. تو بمان در شهرت!!!!
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز...
منو یادت میاد یا نه؟! من از دیروز تو میام یه مشت احساس آواره هنوز جا مونده تو دنیا نبر بیراهه ذهنت رو منم یادی که پَر پَر شد منو میشناسه عقلی که یکم کم حافظهتر شد بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده چرا چشماتو میبندی روی تصمیم دیروزت منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت که شد اینجوری پاسوزوت
میذاریم عشقو قاضی تا نشه تو حقمون اجحاف یکی که بیطرف باشه نذاره پاشو رو انصاف تو و دستای بیرحمت منو دنیای مجروحم جای سالم اگه دیدی بزن من کوه اندوهم بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده چرا چشماتو میبندی روی تصمیم دیروزت منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت که شد اینجوری پاسوزوت
آره دیوونگی کردی ولی مردونگی اینه که جز این سقف و این دیوار کسی اشکاتو نمیبینه همش از خود گذشتن بود که این خاصیت مرده که طعم شور هر اشکی نمک گیرش نمیکرده
برای مردی که تنها ، رفیقش سقف و دیواره شباشم ابری و دلگیر، اونم از دود سیگاره یه مرده خسته از راهه که خستست از زمین خوردن که سقف آرزوهاشم ، خلاصه میشه تو مردن…
نخواست باور کنه اینو ، که رسم روزگار اینه که تنها همدم شبهاش ، یه مشت آهنگ غمگینه که عشقش جا زد و رفتو ، از این غمگین ترم میشه کسی که قصش این باشه کسی که با یکم گریه با این آهنگ سبک میشه سبک میشه...